سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیز و هیچ چیز

در این وبلاگ نوشته ها و نظراتم، نقدهای شخصی بر مسائل مختلف، ترجمه ها، شعرهای داخلی و خارجی، داستان کوتاه، فیلم، موسیقی، شاید مطالب درسی و علمی، و هر چه که مورد علاقه ام باشد را می آورم.

سیگار هم می کشم...

    نظر

سیگار هم می کشم
با تلخیص

شعر زیر از مجموعه ی "یوما آنادا" اثر سید علی صالحی است.

سیگار هم می کشم،
اما نه قولم را می شکنم
نه قرارم را.

ما فقط دو نفر بودیم،
من و همین سایه ی خسته ام
که حالا افتاده روی میز.

من اقرار می کنم تمام این کلمات آلوده را با آب همین دو دیده ام شسته ام.

اقرار می کنم         
صبح را به احترام شب،
سکوت را به خاطر خواب،
و البته حواس پرت هفت سالگی را به بوسه ی دختر همسایه ی آفتاب دوست دارم.

بعد ها اشتباه کردم،
شاعر شدم.

حالا لطفا اگر زحمتی نیست،
اعدامم کنید!


انفرادی ازلی و ابدی

    نظر

انفرادی ازلی و ابدی
با تلخیص و سانسور

(2:45صبح) شاید تمام آنچه عبدالله حقوق خود می دانست و فکر می کرد از آنها محروم شده است خیالی بیش نبود. شاید اشتباه می کرد. شاید اصلا حقوقی نداشت که از آن محروم باشد. اما نه! چگونه می شود که همیشه خلأ چیزی را حس کنی و آن چیز لازمه ی وجود نباشد؟! بعضی چیزها مثل آب و غذا حق هر جنبنده ای است و ظلمی بالاتر از آن نیست که موجودی را از حقوق اولیه اش محروم کنی. پس حتما عبدالله حقوقی داشت که پایمال شده بود. حقوقی که چه بسا برای آنها جنگها کرده بود. جنگهایی که بارها بین خودش و مکان و زمان رخ داده بود. اما سهم او نه تنها پیروزی نبود بلکه بعد از هر جنگ خسته و درمانده تر از قبل بگوشه ای خیره می شد و باز احساس خلأ می کرد. آن شب در تختخوابش ده نخ آتش به آتش سیگار کشید و سوالات بی جوابش را دوباره با خود مرور کرد.

(3:45 صبح) روح و تنش خسته و کوفته بود. خیلی غلت زد اما خوابش نبرد. باز در جبهه ی جنگهای نابرابر وجود، تنها مانده بود. ندایی مبهم شنید که می گفت: ((تو محکومی به زجر! محکومی به عزلت!)) عبدالله با لابه و بغضی در گلو گفت: ((مگر جرم این زندانی ازلی و ابدی چه بوده است که از ازل تا به ابد محکوم به سلول انفرادی باشد؟! آزادی که در کار این زندان نیست، دیگر چرا سلول انفرادی؟! بکدامین گناه محبوسم و بکدامین جرم محکوم؟! جرمم چه بوده که اسیرم از ازل تا به ابد در عزلت؟!)) عبدالله شکوه ها و ناله ها کرد. ناله های بیصدا و اشکهای نامریی هم سلولی همیشگی اش بود. هیچ گاه جرم خود را ندانست!

چهارشنبه هشتم دیماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت.


تنهایی چیست؟

    نظر

مفهوم تنهایی ، مفهومی عدمی است. (همانند جهل که عدم علم ؛ ظلمت ،عدم نور و سرما که عدم گرماست). اما فی الواقع تنهایی ، عدم چیست؟ [یا کیست؟]

تنهایی همانند اکثر موضوعات هستی مفهومی متناقض دارد. اینکه فرد بفهمد یا لااقل شک کند که در عالم وجود کسی مثل او یا در شأن او نیست یا وجود ندارد ؛ خوبست یا بد؟!

می دانیم که هر شئ ، ذات و جوهر دارد و وجود جوهر و ذات ، مبحثی جدا از خوبی یا بدی شئ است. شئ در منظر عوام یا خواص ؛ یا بر حسب شهود یا بر حسب تجربه و یا بر حسب حسن و قبح ذاتی ؛ خلاصه بهر شکل ، شایسته و بایسته ی صفات حسن و قبح [شاید هم شئ خنثی!] می شود.

حال جدای از خوبی یا بدیِ تنهایی ، بود و نبودش چه صفتی را حائز می شود؟

نویسنده با عقل ناقص و نسبی خود ، از هر منظر که به تنهایی نگریست ، غولی فراکتال 1 و متناقض دید . وقتی فرد بفهمد یا لااقل شک کند که در عالم وجود کسی مثل او یا در شأن او نیست یا وجود ندارد ، از وجهی می تواند برایش شعف برانگیز باشد . اینگونه است حتی برای راهزنان عقل و دین! جایی که می گویند بدنامی به از بی نامی است.

اینکه فرد بفهمد یا لااقل شک کند در ذات و صفاتش قرینی نبوده ، نیست و نخواهد بود ، (بشرط خوش بینی!) برایش گاهی [!؟] شورانگیز است . اما آه از آنگاه که شهود تنهایی از حدود نامعلوم گذر کند . همان مرزهایی که عقل ناقص ، قراردادی و نسبی بشری از تعیینشان عاجز است! آه از آن روز که فرد شهود کند که مُستَدرِکِ وحدانیتش در صفات و ذاتی که بزعم خودش (چه حَسَن و چه قبیح) بی همتاست ؛ هنوز پا بعرصه نگذارده است . بد تر ، آنگاه است که فرد بفهمد یا لا اقل شک کند که آن مُستَدرِکِ کذایی ، شاید جایی در عالم وجود بدنبال مُستَدرِکی همچون خودش باشد .

بشر بنا بر اصل بشر بودنش ، بنا بر ژنتیک و هورمون های خودسر و احمقش ، بنا بر اصل و ذاتش (جدای از خوبی یا بدی ذات) ، تنها پرتاب ، جاری و ساری شده است ! واسطه و تقابل دهنده ی مستدرِکینِ متقابل ، چیست؟! [یا کیست؟!]

ذیروح و ذیحیات ، حتی در بهترین حالات ، ناچارست از رنج. رنجی تبعی از حیات و روح. [روح شهودی یا قراردادی یا هر مزخرف دیگری که بوده ، هست و خواهد بود!] احساس عدم امنیت از عدم پایستگی موقعیت ها [چه خوب چه بد] و بی نظمی آهنگ نوسانات شرایط ؛ شکنجه ایست که هر روز شدتش تغییر می کند و کم و زیاد می شود! (که این بی نظمی خود شکنجه ای افزون است!)

1.فراکتال ها اشیا یا موضوعاتی اند که در عین بی نظمی منظمند. بی نظمی هایی که آهنگ تکرارشان گاه منظم و گاه بی نظم است. (شکنجه های مکرر!)


داستان زندگی

    نظر

او همیشه در حال تعریف داستان بود. همیشه وهمه جا ، حتی سر مستراح! هرچه به ذهنش می آمد بیان می کرد. اما از آنجایی که هنوز تا دیوانگی شدید راه داشت، در جمع نکات سانسوری را آرام لب خوانی می کرد.

احساساتش ترس ها و امیدهای کورش را به زبان می آورد اما بسته به محیط ، تن صدا و رسایی کلامش تغییر می کرد. بارها آرزوی مرگ را بزبان آورده و یا در ذهنش مرور کرده بود. او همچنین از چرایی وجود ترس از خودکشی بسیار می نالید. ((حب ذات چرا اینقدر مسخره است؟! آیا زنده ماندن و تقلای حیات جز  برای ادامه ی روند تحمل شکنجه های زندان ست؟))

بارها سناریوی روزمره ی زندگی اش را با خود تکرار کرده بود و بارها از نابازیگری شخصیت اصلی این تاتر مسخره ، عاصی شده بود: ((ای کاش این بازیگر احمق قبل از آمدن به صحنه ی این تاتر مسخره اندکی تمرین می داشت . زهی خیال باطل ! همه ی ما بازیگران احمق، از بدو ورود به صحنه ی این تراژدیِ ملو درامِ سـ*کـ**سـ**ی - جـ**نـ*ا**یـ*ی ؛ هم در حال تمرین هستیم و هم در حال ایفای نقش. همه یکبار روی صحنه ای می آییم که از پشت صحنه اش خبری نداریم. نویسنده ، تهیه کننده وکارگردان فرصت تمرین بما نداده است. دستمزدمان همان افتخار حضور در این صحنه ی مضحک و نامفهوم است. هم بازی می کنیم ، هم بازی می دهیم ؛ هم بازی کردن و بازی دادن بقیه عروسک های احمق را می بینیم و در مجموع کمتر کسی متوجه می شود که چه بد بازی خورده ایم !))


چرا خارجی ، چرا قدیمی؟!

    نظر

چرا ترانه های خارجی؟!
واقعا جالب است که بدانیم دیگران ، آن هایی که زبان دیگری دارند چگونه احساسات خود را بیان می کنند.
بدون دانستن یک زبان بندرت می شود به اوج احساسات نهفته در اشعار و آثار نوشتاری آن زبان پی برد. یعنی گرچه ترجمه و مترجم می تواند راهی برای فهمیدن احساسات دیگر زبان ها باز کند اما به سختی می تواند اصل احساس نویسنده را منتقل کند. می دانیم که در ترجمه های غیر ادبی مثل خبری و علمی اینگونه نیست و مفاهیم خبری و علمی با ترجمه خیلی کمتر از متون ادبی خدشه دار می شود. پس مسلما مترجمین ادبیات داستانی و غنایی مسولیت خطیر تری دارند. باز در حوزه ی آثار ادبی مهمترین بخش ترجمه اشعار است زیرا مثلا یک رمان جنایی چندان جایی برای بروز احساسات اشخاص ندارد اما مسلما ترجمه شعر و ترانه که اصولا نقشی جز بیان عواطف و احساسات افراد ندارد کاری بس خطیر و دشوار است.

چرا ترانه های قدیمی؟!
احساس لابلای چرخ دنده های علم و تکنولوژی له شده است و هرچه این قطار سریع السیر بیشتر می تازد قربانیان عاطفی بیشتری می گیرد. وقتی ساز های ساده ، حنجره و روح خواننده ، جای خود را به سازهای فوق مدرن وافکت های پیچیده ی کامپیوتری دهد؛ و وقتی تمام هدف و مقصود خواننده فروش آلبوم شود دیگر باید با احساس و نوای دلنشین موسیقی و تاثیر گذاری ترانه ها خداحافظی کرد . ضرب المثل معروف "سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند" همیشه متذکر می شود که نواهای دلنشین قدیمی از حنجره ها و سینه هایی سوخته بیرون می آمد که همراه با صدای طبیعی خواننده و احساسات واقعی و ژرف او دنیایی از معنا را منتقل می کرد.

البته این امر هرگز به این معنی نیست که هیچ موسیقی الکترونیکی بار احساسی و معنایی ندارد. طرف صحبت با خواننده هایی است که بدون داشتن احساس ، استعداد و صدا ؛ و فقط با صرف پول های هنگفت و کرایه ی استدیو های فوق مدرن در پی جذب مخاطب هستند.
بعنوان مثال با اینکه می دانیم یکی از ساز های مهم سبک متال گیتار الکترونیک است ، بعضی از شعر ها و آهنگ های سبک متال (صرفنظر از تایید محتوا!) واقعا تاثیر گذار و عالی ساخته شده اند. پس الزامی بر بد بودن تمامی سازهای جدید نیست بلکه این خواننده است که تعیین می کند کارش چقدر تاثیر گذار باشد.


مهمانی حیوانات یکی از طویله های قلعه حیوانات

    نظر

در یک روز بهاری حیوانات یکی از طویله های قلعه حیوانات تصمیم گرفتند مهمانی برگزار کنند. مهمانی بمناسبت پایان فصل برداشت برگزار می شد و هر کس باید غذای خود را می آورد.
در این مهمانی تقریبا همه حیوانات اهلی (شاید هم نیمه اهلی) طویله بجز سگ سیاه پیر دعوت شده بودند. (حتی سه خرگوش "لوک دالتون" ، سگ آقای پتی بل و خوکهای پرواری طویله با همه مسخرگی شان آمده بودند.)

 

ماجرا از آن قراربود که یکی از حیوانات برگزار کننده مهمانی ، بشدت از صراحت لهجه در حق گویی و عاقبت اندیشی سگ سیاه پیر آزرده شده بود. از طرف دیگر ، او به خیال واهی خود می ترسید که مبادا سگ سیاه پیر ماجرای مهمانی خصوصی را که قرار بود در مزارع " اورگی سالوادوره" برگزار شود ، به گوش آقای دالتون صاحب مزرعه برساند. بنابراین پس از دعوت مهمان ها بشدت تأکید کرد که این مراسم باید مخفی بماند.

اینگونه بود که حیوانات طویله بخیال خود سگ سیاه پیر را دور زدند. اما آنها خبر نداشتند که  سگ سیاه پیر همیشه در همه جا گوش و چشم دارد. او مخفیانه با یکی از ماده سگ ها مراوداتی داشت و به او وعده هایی داده بود. سگ سیاه آنقدر دقیق عامل نفوذی خود را انتخاب کرده بود که هیچ یک از حیوانات طویله بویی از ماجرا نبرد. اگر هم هرکدام از حیوانات اندکی شک می کرد بقیه بشدت او را مسخره می کردند چون همه بر این باور بودند که سگ سیاه پیر، ماده سگ دیگری را در نظر دارد! ماده سگ نفوذی (یک دل نه صد دل) شیفته کمالات سگ سیاه پیر شده بود. پس فقط منتظر بود که او چیزی بخواهد تا بی درنگ انجام دهد. دیگر خبر آوردن که خواسته ای بحساب نمی آمد. ماده سگ نفوذی از پیرسگ سیاه در باره ی انتقام پرسید. سگ سیاه پیر خندید. آنقدر خندید که دل درد گرفت. اصلا خیالش نبود که چه اتفاقی افتاده چون بازی بچه های بقیه حیوانات همیشه سرگرمش می کرد!


Salut By Joe Dassin

    نظر

ترانه  "salut" یا "hello" یا "سلام" یکی دیگر از خواستنی ترین های "جو داسین" است. گرچه به ترانه های دیوانه کننده ی "L"été indien" و "Et Si Tu N"existais Pas" نمی رسد.

لازم بذکر است که ترجمه ی فارسی از خانم فاطمه است.

Salut
Joe Dassin

French
Salut:

Salut, c"est encore moi!
Salut, comment tu vas?
Le temps m"a paru très long
Loin de la maison j"ai pensé à toi

J"ai un peu trop navigué
Et je me sens fatigué
Fais-moi un bon café
J"ai une histoire à te raconter

Il était une fois quelqu"un
Quelqu"un que tu connais bien
Il est parti très loin
Il s"est perdu, il est revenu

Salut, c"est encore moi!
Salut, comment tu vas?
Le temps m"a paru très long
Loin de la maison j"ai pensé à toi

Tu sais, j"ai beaucoup changé
Je m"étais fait des idées
Sur toi, sur moi, sur nous
Des idées folles, mais j"étais fou

Tu n"as plus rien à me dire
Je ne suis qu"un souvenir
Peut-être pas trop mauvais
Jamais plus je ne te dirai

Salut, c"est encore moi!
Salut, comment tu vas?
Le temps m"a paru très long
Loin de la maison j"ai pensé à toi
*******************************
English
Hi:

Hi, it"s me again
Hi, how are you?
The time seemed too long
Far from home I"ve thought of you

I have traveled far
And I"m tired
Make me a good coffee
I have a story to tell you

Once upon a time someone
Someone that you know well
He left very far
He is lost, he has returned

Hi, it"s me again
Hi, how are you?
The time seemed too long
Far from home I"ve thought of you

You now, I"ve changed a lot
I"ve made ideas
For you, for me, for us
Foolish ideas, but I was mad

You have nothing more to say to me
I"m just a memory
Maybe one that"s not too bad
Never more will I say to you

Hi, it"s me again
Hi, how are you?
The time seemed too long
Far from home I"ve thought of you
****************************************

farsi
سلام

سلام دوباره منم
سلام حالت چه طوره؟
زمانی که گذشته طولانی به نظر می آید
دور از خانه من به فکر تو بودم

من به دور ها سفر کردم
وخسته ام
برای من یک قهوه ی خوب درست کن
من داستانی دارم که برایت تعریف کنم

زمانی یک نفر
یک نفر که تو خوب می شناسی
او به دور ها رفت
او گم شده بود و حالا برگشته

سلام دوباره منم
سلام حالت چه طوره؟
زمانی که گذشته طولانی به نظر می آید
دور از خانه من به فکر تو بودم

تو می دانی من خیلی تغییر کرده ام
من ایده های زیادی ساختم
برای تو برای من برای ما
ایده های احمقانه ولی من دیوانه بودم

تو چیز دیگری نداری که به من بگویی
من فقط یک خاطره ام
شاید خاطره ای که زیاد بد نباشد
و من چیز دیگری به تو نخواهم گفت

سلام دوباره منم
سلام حالت چه طوره؟
زمانی که گذشته طولانی به نظر می آید
دور از خانه من به فکر تو بودم

Les Champs-Elysées. By: Joe Dassin

    نظر

ترانه ی "شانزلیزه" یکی از پر خاطره ترین ترانه های "جو داسین" است. البته نه فقط برای آنهایی که در این خیابان زیبای پاریس قدم زده اند؛ بلکه برای تمام کسانی که هنگام قدم زدن در خیابانی ، دچار "Love at first sight" شده اند!

این مهم را بگردن می گیرم که کم کاری کرده ام و فقط ترجمه ی فارسی بعضی از آهنگ ها را آورده ام. (سعیم بر این بوده که ترانه هایی را بیاورم که لا اقل ترجمه ی انگلیسی را داشته باشند) اما حقیقتش هنگام امتحانات پایان ترم است. امیدوارم بعد از امتحانات ، از سر صبر و حوصله آهنگها را بفارسی ترجمه کرده و در اختیار دوستان بگذارم.
لازم بذکر است که از ترجمه های دوستان هم استقبال می شود و ترجمه ی فارسی را به نام خودشان می آورم.

Les Champs Elysées
Joe Dassin

French
Les Champs-Elysées:

Je me baladais sur l"avenue
Le coeur ouvert à l"inconnu
J"avais envie de dire bonjour
À n"importe qui
N"importe qui ce fut toi
Je t"ai dit n"importe quoi
Il suffisait de te parler
Pour t"apprivoiser

Aux Champs-Élysées
Aux Champs-Élysées
Au soleil, sous la pluie
À midi ou à minuit
Il y a tout ce que vous voulez
Aux Champs-Élysées

Tu m"as dit : "J"ai rendez-vous
Dans un sous-sol avec des fous
Qui vivent la guitare à la main
Du soir au matin"
Alors je t"ai accompagnée
On a chanté, on a dansé
Et l"on n"a même pas pensé
À s"embrasser

Aux Champs-Élysées
Aux Champs-Élysées
Au soleil, sous la pluie
À midi ou à minuit
Il y a tout ce que vous voulez
Aux Champs-Élysées

Hier soir deux inconnus
Et ce matin sur l"avenue
Deux amoureux tout étourdis
Par la longue nuit
Et de l"Étoile à la Concorde
Un orchestre à mille cordes
Tous les oiseaux du point du jour
Chantent l"amour

Aux Champs-Élysées
Aux Champs-Élysées
Au soleil, sous la pluie
À midi ou à minuit
Il y a tout ce que vous voulez
Aux Champs-Élysées

Aux Champs-Élysées
Aux Champs-Élysées
Au soleil, sous la pluie
À midi ou à minuit
Il y a tout ce que vous voulez
Aux Champs-Élysées
******************************
English
The Champs-Élysées
I have walked along the avenue
The heart opened for the unknown
I wished to say: good morning
No matter whom
No matter who you were
I told you no matter what
It was enough talking to you
For taming you.

At the Champs- Élysées
At the Champs- Élysées
In the sun, under the rain
At noon or at midnight
There is everything you want
At the Champs- Élysées

You told me: „I have a date
In abasement with the madmen
Who spend with the guitar in the hand
From evening to morning.”
So, i have accompanied you
We sang, we danced
And we weren’t even thinking
Of kissing.

At the Champs- Élysées
At the Champs- Élysées
In the sun, under the rain
At noon or at midnight
There is everything you want
At the Champs- Élysées

Yesterday evening, two strangers
And this morning, on the avenue
Two lovers, all dazed
From the long night
And from the Étoile to Concorde
An orchestra with thousand strings
All the birds of the point of the day
Sing the love.

At the Champs- Élysées
At the Champs- Élysées
In the sun, under the rain
At noon or at midnight
There is everything you want
At the Champs- Élysées


A Toi. To You. By: Joe Dassin

    نظر

Another charming lyric by Joe Dassin. You can read its English lyric too. I`m sure you will enjoy if you know English.

ترانه ی زیبای دیگری از "جو داسین " را بهمراه ترجمه ی انگلیسی آن مرور می کنیم. کمتر خواننده ای غیر فرانسوی را می توان یافت که این گونه تأثیرگذار فرانسوی بخواند. همانگونه که می دانیم "جو داسین"  آمریکایی بوده و متولد بروکلین نیویورک است. 

French
A Toi: Joe Dassin

À toi
À la façon que tu as d"être belle
À la façon que tu as d"être à moi
À tes mots
Quelquefois

À toi
À la petite fille que tu étais
À celle que tu es encore souvent
À ton passé, à tes secrets
À tes anciens princes charmants

À la vie, à l"amour
À nos nuits, à nos jours
à l"éternel retour de la chance
À l"enfant qui viendra
Qui nous ressemblera
Qui sera à la fois toi et moi

À moi
À la folie dont tu es la raison
À mes colères sans savoir pourquoi
À mes silences et à mes trahisons
Quelquefois

À moi
Au temps que j"ai passé à te chercher
Aux qualités dont tu te moques bien
Aux défauts que je t"ai cachés
À mes idées de baladin

À la vie, à l"amour
À nos nuits, à nos jours
À l"éternel retour de la chance
À l"enfant qui viendra
Qui nous ressemblera
Qui sera à la fois toi et moi

À nous
Aux souvenirs que nous allons nous faire
À l"avenir et au présent surtout
À la santé de cette vieille terre
Qui s"en fout

À nous
À nos espoirs et à nos illusions
À notre prochain premier rendez-vous
À la santé de ces millions d"amoureux
Qui sont comme nous

À toi
À la façon que tu as d"être belle
À la façon que tu as d"être à moi
À tes mots tendres un peu artificiels
Quelquefois

À toi
À la petite fille que tu étais
À celle que tu es encore souvent
À ton passé, à tes secrets
À tes anciens princes charmants
*****************************************
English
To You: Joe Dassin

To you
To the way that you"re beautiful
To the way that you are to me
To your slightly artificial, tender words
Sometimes

To you
To the little girl that you used to be
To this same girl that you often still are
To your past, to your secrets
To your old Prince Charmings

To life, to love
To our nights, to our days
To the endless return of luck
To the child that will come
That will look like us
That will be you and me at the same time

To me
To the madness of which you are the reason
To my fits of anger with no reason
To my silences and to my betrayals
Sometimes

To me
To the time I spent searching for you
To the qualities that you make fun of
To the faults that I"ve hidden from you
To my ideas of travelling

To life, to love
To our nights, to our days
To the endless return of luck
To the child that will come
That will look like us
That will be me and you at the same time

To us
To the memorys that we"re going to make
To the future at above all, to the present
To the health of this old land
That we couldn"t care less about

To us
To our hopes and to our illusions
To our next first meeting
To the health of the millions in love
That are just like us

To you
To the way that you"re beautiful
To the way that you are to me
To your slightly artificial, tender words
Sometimes

To you
To the little girl that you used to be
To this same girl that you often still are
To your past, to your secrets
To your old Prince Charmings


دروغ های بزرگ

    نظر

دروغ های بزرگ
یا تخیلات یک احمق

((
امروز ساعت 5 صبح از خواب برخاستم و بعد از انجام کارهای معمول روزانه (مثل مستراح رفتن، ورزش کردن، صبحانه مرگ کردن و دوش گرفتن) برای امتحان فردا شروع به مطالعه کردم (جدای از مطالعات تحقیقاتی و علمی). اصلا بین مطالعه ام وقفه نیافتاد. مثلا 20 بار از پای کتاب بلند نشدم.اصلا سیگار نکشیدم.

امروز اصلا دلم نگرفت!
امروز اصلا یاد کسی آزارم نداد!
امروز اصلا دلتنگ کسی نبودم!
امروز فقط درس خواندم!

خودش زنگ زد!
گفت دوستت دارم!
همیشه دوستت داشته و خواهم داشت! (یعنی غیر از اینکه الان دوستم دارد، در گذشته و پیش از آنکه مرا ببیند ؛ و در آینده زمانی که من مرده باشم و یا خودش مرده باشد مرا دوست داشته و خواهد داشت!)

هیچ کس جز من در زندگی اش نبوده ، نیست و نخواهد بود!
))

خواب زیبایی می دید اما پیوسته این فکر آزارش می داد که نکند خواب باشد. از او حتی رویایی با آرامش دریغ شده بود!

از خواب پرید . ساعت 12 ظهر بود. فردای آن روز امتحان داشت. سیگاری آتش کرد . در حالیکه ...
دلش گرفته بود!
یاد کسی آزارش می داد!
با تمام وجود احساس دلتنگی و تنهایی می کرد!
هیچ مطالعه ای نکرده بود!
و......
هیچ کس زنگ نزد!