سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیز و هیچ چیز

در این وبلاگ نوشته ها و نظراتم، نقدهای شخصی بر مسائل مختلف، ترجمه ها، شعرهای داخلی و خارجی، داستان کوتاه، فیلم، موسیقی، شاید مطالب درسی و علمی، و هر چه که مورد علاقه ام باشد را می آورم.

إطفاءِ حریق!

    نظر

می سوخت اما بکدامین گناه؟ زمانی بود که کمتر علت آتش را درک می کرد و راه إطفائش را هم نمی دانست. زمانی رسید که علت آتش را فهمید، راه إطفائش را هم! اما دسترسی به هیچ خاموشگری نداشت. سرانجام پس از هزار و چهارصد و شش سال، علت آتش و راه إطفاءِ آن را فهمید و حتی به آن دسترسی داشت، اما باز هم هرگز نمی توانست آن را خاموش کند! چون هزینه اش خیلی سنگین بود. اما آیا به هزینه اش نمی ارزید؟ یعنی آیا تحمل این آتش درون سوز برایش سخت تر و هزینه بردار تر بود یا خاموش کردنش؟! نمی دانست. فقط می دانست که ریسک خیلی بالایی دارد و مـَحـَکِ هزینه ی إطفاء، بسیار سخت است. یعنی معلوم نبود که چقدر هزینه باید صرف کند. مطمئناً کم نبود اما تا چقدر فرا می رفت هم هرگز معلوم نبود. معلوم نبود که آیا دست آخر کفـّه ی رنج و هزینه های روحی و جسمی تحمل آتش می چربید یا کفـّه ی هزینه و رنج های روحی و جسمی إطفاءِ آن!

او در یک بازی دو سر باخت واجباری گیرافتاده بود.
در چاهی از اما و اگرهای دنیای دون و حالت های روحی خار و زبون، خرگیر شده بود.
به نوعی با یک چوب دو سر نجاست طرف بود که از هر طرفش می گرفت ناگزیر بود از تحمل کثافت و پلیدی.
در برزخی از تناقض های روحی و جسمی و مادی و معنوی فرو رفته بود.
باتلاقی که در این سال ها هرچه در آن تقلا کرده و دست و پا زده بود، بیشتر اختناق گریبان گیرش شد.

و اکنون تنهای تنها مانده بود با پندارش، گفتارش و کردارش که هیچ گاه معلوم نشد نیک هستند یا که بد!

باز هم در سیاه چال افکارش داشت بی صدا فریاد می زد و نعره می کشید!